قوله تعالى: و جعلوا لله شرکاء الْجن الایة از ایدرفا اقاصیص گله الله است از مشرکان عرب، و از مناکیر کفر ایشان که در زمان جاهلیت جهال بودند، و دین عرب آن وقت سه دین بود: قومى فریشتگان میپرستیدند، که میگفتند: ایشان دختران خداى‏اند، از آن ایشان را پوشیده میدارد، و قومى بتان را میپرستیدند، و قومى از خزاعه ستاره شعرى مى‏پرستیدند. در این آیت رب العزة از ایشان گله میکند و از اهل کتابین: جهودان که میگفتند: «عزیْر ابْن الله» و ترسایان که میگفتند: «الْمسیح ابْن الله».


میگوید: و جعلوا لله شرکاء خداى را انبازان کردند یعنى انبازان گفتند، و آن عرب بودند: جهینه و بنو سلمه و بنو خزاعه و غیر ایشان، که میگفتند: الملائکة بنات الله.


و جن اینجا فریشتگان‏اند، سموا جنا لاجتنانهم عن العیون. جاى دیگر گفت: «و جعلوا بیْنه و بیْن الْجنة نسبا» یعنى الملائکة. میگوید: میان الله و میان فریشتگان نسب ساختند. کلبى گفت: این در شأن زنادقه آمد که ابلیس را شریک الله ساختند در آفریدن شر، گفتند: الله سبحانه خالق الخیر و النور و الناس و الدواب و الأنعام، و ابلیس خالق الشر و الظلمة و السباع و الحیات.


و خلقهمْ این‏ها و میم خواهى با کافران بر، یعنى: جعلوا لله الذى خلقهم و صورهم شرکاء، لا یخلقون شیئا، و خواهى با جن بر، یعنى: جعلوا الجن شرکاء الله، و الله خلق الجن، فکیف یکون مخلوقه شریکا له. خواهى با هر دو فریق بر، یعنى: و هو خلقهم و خلق الجن. «و خرقوا له» اى: اختلقوا و کذبوا و افتعلوا. نافع «خرقوا» بتشدید خواند بر معنى تکثیر و مبالغه. «بنین و بنات بغیْر علْم» اى: لم یذکروه عن علم، و انما ذکروه تکذبا. پس تنزیه نفس خویش کرد و گفت: «سبْحانه و تعالى‏» تقدس و علا «عما یصفون» یعنى یقولون من الکذب و البهتان.


بدیع السماوات و الْأرْض نوکار و نوساز آسمان و زمین بى‏قالبى و بى‏مثالى و بى‏عیارى از پیش. از نیست هست کننده، و از عدم در وجود آرنده، و بهیچ مثال حاجت نیفتاده. أنى یکون له ولد و لمْ تکنْ له صاحبة این از بهر آن گفت که هرگز عرب جفت نگفتند، چنان که ترسایان گفتند. این خطاب با عرب است که او را فرزند چون تواند بود؟! و شما میدانید و اقرار میدهید که وى را هرگز جفت نبود. و خلق کل شیْ‏ء اى و هو خالق کل شى‏ء. او را فرزند چون تواند بود و وى آفریدگار همه چیز است؟! یعنى که: چون همه آفریده و صنع اوست و هیچ چیز نه مثل و مانند او، که میگوید: «لیْس کمثْله شیْ‏ء» و فرزند اقتضاء مثلیت کند، چون مثلیت نیست معلوم شد که فرزند نیست. و خلق کل شیْ‏ء دلیل است که حادثى که در عالم است فعل خدا است و خلق او و اختراع او و صنع او، جز وى خالق و صانع نه. جز وى محدث و مقتدر نه.


بندگان و رهیگان همه آفریدگان وى. افعال و اعمال ایشان، حرفت و صنعت ایشان حرکات و سکنات ایشان، چه در خیر و چه در شر، همه مخلوق و مصنوع وى، همه متعلق بقدرت وى، که میگوید جل جلاله: و خلق کل شیْ‏ء، الله خالق کل شیْ‏ء، و الله خلقکمْ و ما تعْملون، أ لا یعْلم منْ خلق؟! بلى، فعل بنده از روى اکتساب اضافت وابنده است، و ثواب و عقاب در آن بسته است، چنان که حرکت بنده از یک روى خلق خدا است، و از یک روى وصف و کسب بنده. نتوان گفت که جبر محض است، که فرق میان حرکت مقدوره و رعده ضروریه پیدا است، و نتوان گفت که خلق و اختراع بنده است، که بنده عاجز است از دریافت و دانش اجزاء مکتسبه و اعداد آن. پس اعتقاد درست و طریق راست آنست که گویند: مقدور است بقدرت الله از روى خلق و اختراع، و بقدرت بنده از روى اکتساب، که الله آن قدرت در وى آفریده، و وصف بنده کرده. پس این قدرت وصف بنده است و خلق خدا نه کسب بنده، و حرکت خلق خدا است و وصف و کسب بنده.


و گفته‏اند: خالق کل شیْ‏ء عام است از روى لفظ، خاص است از روى معنى، لأنه لم یخلق نفسه و لا صفته، و هو بکل شیْ‏ء علیم عام است در لفظ و در معنى، لأنه به و بغیره علیم. ازینجا گفته‏اند: هیچ عموم نیست که نه تخصیص در آن شود الا قوله تعالى: و هو بکل شیْ‏ء علیم.


ذلکم الله ربکمْ درین آیت بندگان را بصنع خود بخود راه نمود، گفت خداى شما آنست که آسمان و زمین آفرید، و همه چیز وى آفرید، و زن و فرزند نگرفت.


آن گه وحدانیت خود بیان کرد، گفت: لا إله إلا هو خالق کل شیْ‏ء فاعْبدوه اى: وحدوه، و هو على‏ کل شیْ‏ء وکیل ضامن لکل شى‏ء، حافظه و رازقه و محییه و ممیته و قیمه و مدبره. الوکالة اسم لحفظ الشی‏ء، و القیام علیه، و الوکیل سمى وکیلا لأن الموکل یکل امره الیه امره الیه و الى تدبیره و رایه.


لا تدْرکه الْأبْصار تفسیر این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که معنى ادراک دیدار چشم است، زیرا که دیدن چشم را ادراک بصر گویند، و شنیدن گوش را ادراک سمع گویند. اگر مراد اینست پس در دنیا خواهد نه در آخرت، از بهر آنکه خلق در دنیا خداى را نبینند، و مومنان در آخرت بینند، که میگوید رب العزة جل جلاله: وجوه یوْمئذ ناضرة إلى‏ ربها ناظرة، و قال (ص): انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا.


مقاتل این یک وجه اختیار کرد، گفت: «لا تدْرکه الْأبْصار» فى الدنیا، اى لا تراه و هو یرى فى الآخرة: قال النبى (ص): «انکم سترون ربکم کما ترون القمر لیلة البدر، لا تضامون فى رویته»، و عن الحسین بن واقد عن مطر، انه قال: قضى الله انه لا یراه احد فى الدنیا، لأن من رآه لم یمت، و یرونه فى الآخرة، فلذلک لا یموتون.


دیگر وجه آنست که معنى ادراک دریافتن است بخرد پس از دیدن بچشم، و اگر مراد اینست اندر هر دو جهان نشاید، و رویت روا است، و ادراک روا نیست، زیرا که رویت بر موجود افتد، و الله موجود است، و ادراک بر کیفیت افتد و مرورا کیف گفتن روا نیست. و دیدار در عقبى همچون معرفت است در دنیا. در دنیا شناسد و دریافت نه، در عقبى بیند و دریافت نه.


روى ابو سعید الخدرى قال: قال النبى (ص): «لو أن الجن و الانس و الملائکة و الشیاطین مذ خلقوا الى ان فنوا، صفوا صفا واحدا ما احاطوا بالله ابدا».


«و هو یدْرک الْأبْصار» میگوید: الله جل جلاله، بهمه بصرها میرسد، و همه را مى‏دریابد، و اشارت است که هیچ کس از خلق خدا بصرها در نیابند، و بحقیقت آن نرسند، و کیفیت بینایى ندانند، و تخصیص این دو حدقه در بینایى بیرون از عضوهاى دیگر هیچ در نیابند. چون خلق را احاطت و دریافت بصر خویش و رسیدن بکنه آن نیست، چون روا باشد که ایشان را احاطت بود بکنه جلال عزت، و ادراک لم یزل و لا یزال. اگر معتزلى در نفى رویت بعموم این آیت تمسک کند، جواب وى آنست که اگر چه لفظ عام است تخصیص در آن شد، که الله جاى دیگر میگوید: وجوه یوْمئذ ناضرة إلى‏ ربها ناظرة.


پس بدنیا مخصوص است نه بآخرت، چنان که بیان کردیم. و تخصیص عموم در مذهب اصولیان در لغت عرب روا است و روان. جواب ثانى آنست که: نفى ادراک اقتضاء نفى رویت نکند، چنان که باول شرح دادیم. نبینى که آسمان مرئى است، و مدرک نیست.


آفتاب و ماهتاب هر دو مرئى‏اند، و ذات ایشان مدرک نیست، و رسیدن بطول و عرض و حد مساحت آن نیست. این همچنانست که گفت: «و لا یحیطون به علْما» احاطت نفى کرد، و نفى احاطت اقتضاء نفى علم نکند، فانه معلوم جل جلاله. همچنین نفى ادراک اقتضاء نفى رویت نکند. جوابى دیگر بعضى متأخران گفته‏اند: لا تدرکه الأبصار و انما یدرکه المبصرون.


آن گه گفت: و هو اللطیف اوست خداوند باریک دان دور در بینش.


«الخبیر» دانا بهر کار، آگاه بهرگاه، اما معنى لطیف بتحقیق آنست که دقائق مصالح بندگان شناسد، و غوامض احوال و کار ایشان داند، ما دق منها و ما لطف. از کار و مصالح خلق هیچ دقیقه و هیچ لطیفه بوى فرو نشود. آن گه بر سبیل رفق نه بر سبیل عنف آن منافع و مرافق ببندگان رساند، و راه آن مصالح بایشان نماید. چون رفق در فعل و لطف در علم بهم آید، لطیف بر کمال بود، و جز الله را جل جلاله کمال این معنى و سزاوارى این نام نیست، و رب العالمین در قصه لقمان میگوید: یا بنی إنها إنْ تک مثْقال حبة منْ خرْدل فتکنْ فی صخْرة أوْ فی السماوات أوْ فی الْأرْض یأْت بها الله إن الله لطیف خبیر.


خبر داد درین آیت که لطیف آنست که آن داند که کس نداند، و آن تواند که کس نتواند.


یکى را پرسیدند از معنى لطیف، جواب داد که نماینده هر چه خواهد، چنان که خواهد، و سازنده هر چه خواهد از هر چه خواهد، و رساننده آنچه خواهد بهر چه خواهد.


قدْ جاءکمْ بصائر منْ ربکمْ یقول: یا اهل مکه! قد جاءتکم بینات من ربکم، و هى القرآن الذى فیه البصائر و البیان، «فمنْ أبْصر» اى عرفها و آمن بها و اهتدى «فلنفْسه» اى فلنفسه عمل و لنفسه نفع ذلک. «و منْ عمی» فلم یعرفها و لم یصدقها «فعلیْها» اى فعلى نفسه ضرر ذلک، فان الله عز و جل غنى عن خلقه. و فى ذلک ما


روى ابو ذر عن النبى (ص) عن الله عز و جل انه قال فى حدیث فیه طول، الى أن قال: «یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على اتقى قلب رجل منکم، لم یزد ذلک فى ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم سألونى، فأعطیت کل انسان منهم ما سأل، لم ینقص ذلک من ملکى شیئا الا کما ینقص البحر أن یغمس فیه المخیط غمسة. یا عبادى! انما هى اعمالکم احفظها علیکم، فمن وجد خیرا فلیحمد الله، و من وجد غیر ذلک فلا یلومن الا نفسه».


قوله: و ما أنا علیْکمْ بحفیظ اینجا اضمارى است یعنى: قل یا محمد! و ما أنا علیْکمْ. تو گوى یا محمد! که من بر شما گوشوان نه‏ام. همانست که آنجا گفت: «فما أرْسلْناک علیْهمْ حفیظا»، «لسْت علیْهمْ بمصیْطر». و این پیش از آن بود که وى را بقتال فرمود. چون آیت قتال فرو آمد این همه منسوخ گشت، و صار صلى الله علیه و سلم حفیظا علیهم و مسیطرا على کل من تولى عنه.


و کذلک نصرف الْآیات و کما صرفناه و بینا فى هذه السورة نصرف‏ الآیات و نبینها فى غیر هذه السورة من القرآن، ندعوهم بها و نخوفهم، میگوید: چنان که درین سورة سخنان خویش میگردانیم از روى بروى، گاه وعدگاه وعید، گاه مثل و گاه قصه، همچنین در دیگر سورتها میگردانیم از روى بروى، و ایشان را بآن تصریف و آن بیان بر دین میخوانیم، و ایشان را بثواب وعده مى‏دهیم، و از عقاب بیم مینمائیم.


و لیقولوا درسْت و تا گویندا، یعنى خواستیم تا گویند که: تو این سخن راست کرده‏اى با خود، و قرآن ساخته‏اى. مکى و ابو عمرو «دارست» خوانند، یعنى: با کسى واگفته‏اى، و با کسى بهم ساخته‏اى. و این آن بود که او را متهم کرده بودند بمردى رومى، اذ کان یلازم رسول الله (ص) و یحدثه بما قرأ فى الانجیل. گفتند: انجیل ازو میشنود، و بتازى از آن قرآن میسازد، و ذلک فى قوله: «لسان الذى یلحدون الیه اعجمى». باین قراءت «و لیقولوا» این لام لام عاقبت گویند، معطوفست بر معنى مضمر، تقدیره: لتلزمهم الحجة، و لیقولوا ما یقولون، و یکون عاقبة امرهم الشقاوة التی لحقتهم.


ابن عامر و یعقوب «درست» بفتح سین و سکون «تا» خوانند، و برین قراءت معنى «لیقولوا» «لئلا یقولوا» است. میگوید: بیان آیات میکنیم، و تفصیل آن روى بروى میدهیم، تا این ناگرویدگان نگویند که: اساطیر الاولین است، اخبار تقدمت و انمحت و درست.


معنى دیگر گفته‏اند قراءت ابن عامر را که: هر یک چندى میگویند اینان که: کار محمد و دولت او تباه و ناچیز و نیست گشت. هر گه که تأخرى افتادى در وحى یا قوت دشمن بودى در جنگ، گفتندى: «درست»، یعنى انمحت و بطلت. «درست» در شواذ خوانده‏اند، یعنى که: ایشان گویند محمد را این درس کرده‏اند و برو خوانده‏اند، یعنى مردمان درو آموخته‏اند، چنان که گفت: «و أعانه علیْه قوْم آخرون».


«و لنبینه لقوْم یعْلمون» یعنى اولیاوه الذین هداهم، و الذین سعدوا بیمین الحق.


اتبعْ ما أوحی إلیْک منْ ربک مقاتل حیان گفت: مشرکان او را وا ملت پدران خویش میخواندند، و میگفتند: تو بدین پدران خویش باز آى. اگر آن را پس آوردى بودى ما ترا کفیل‏ایم، ایستاده‏ایم بدان، و بر خود میگیریم. رب العالمین آیت فرستاد که: اتبعْ ما أوحی إلیْک منْ ربک تو بر پى آن باش که بتو فرستاده‏اند از قرآن و وحى، و بدان عمل کن، و کاربند باش. آن گه گفت: لا إله إلا هو کلمه توحید درین میان آوردن معنى آنست که: سخن ایشان مشنو، و ایشان را برین کلمه توحید خوان که: «لا إله إلا هو». و گفته‏اند: معنى آنست که بر پى قرآن رو، آن قرآن که خداى یکتاى یگانه فرو فرستاد، ثم قال: و أعْرضْ عن الْمشْرکین از آن آیتها است که آیت سیف آن را منسوخ کرده.


و لا تسبوا الذین یدْعون منْ دون الله ابن عباس گفت: چون این آیت آمد که إنکمْ و ما تعْبدون منْ دون الله حصب جهنم، مسلمانان هنگامى بتان را بد میگفتند، پس آن کافران در برابر آن معبود مسلمانان را بد میگفتند، و مسلمانان را در آن زمان قوت آن نبود که ایشان را از آن و از داشتندى و از ایشان کین ستدندى. پس رب العالمین این آیت فرو فرستاد: و لا تسبوا الذین یدْعون منْ دون الله. سدى گفت: بوقت وفاة بو طالب قومى از قریش برخاستند بو سفیان و بو جهل و نضر حارث و امیه و ابى پسران خلف و عقبة بن ابى معیط و عمرو بن العاص و اسود البخترى، این جماعت برخاستند، و بر بو طالب شدند، گفتند: تو سرور عرب و سید مایى، و از بهر حرمت تو ما بسى رنج کشیدیم ازین برادرزاده تو محمد، و هنوز بر آنست که ما را رنجاند، و خدایان ما را بد گوید، تو او را بر خوان، و میان ما عهدى بند، که نه او نام‏ خدایان ما برد، و نه ما نام خداى او بریم. سر بسر بیفکنیم، و از هر دو جانب سخن بد در خدایان نگوئیم. بو طالب، مصطفى را (ص) برخواند، گفت: یا محمد! این قوم تو و بنو عم تو چنین میگویند، و انصاف مى‏دهند، تو نیز از ایشان قبول کن، و مراد ایشان حاصل کن. مصطفى (ص) روى با ایشان کرد و گفت: اگر من مراد شما بدهم، شما نیز کلمه‏اى از من دریغ مدارید، که اگر بگوئید ملک جهان شما را بود، و عرب و عجم سر بر خط شما نهند. بو جهل گفت: آن چه سخن است که تو از ما مى‏در خواهى؟ گفت: کلمه «لا اله الا الله». ایشان چون کلمه توحید شنیدند یکبارگى سر وازدند، و پرکنده شدند. بو طالب گفت: یا محمد! این کلمه ازیشان مخواه، که ایشان از آن ترسیده‏اند و رمیده، و طاقت گفتن آن ندارند. با ایشان سخنى دیگر گوى، و کارى دیگر خواه. مصطفى گفت: یا عم! من بر آن نیستم که هرگز جز از این کلمه خواهم گفت، و جز از این بکارى دیگر سر درخواهم آورد. ایشان سخن درشت‏تر کردند، گفتند: لتکفن عن شتم آلهتنا او لنشتمنک و لنشتمن من یأمرک، فأنزل الله تعالى: و لا تسبوا الذین یدْعون منْ دون الله. و عند نزول هذه الایة


قال رسول الله (ص): «لا تسبوا ربکم»، فأمسک المسلمون عند ذلک عن شتم آلهتهم. فرمان آمد که اى محمد! پرستیدگان ایشان را دشنام مدهید، که ایشان خداى ترا دشنام گویند به بى علمى بر دلیرى و شوخى. هر سخن که موذى بود بنزدیک عرب آن دشنام است، هر چند که در آن تفحش نیست. قراءت یعقوب «عدوا» بضمتین و تشدید واو، و العدو و العدو و العدوان و الاعتداء و التعدى و العداء مصادر.


و این آیت در ابتداء اسلام آمد که هنوز فرمان بقتال نیامده بود، و مسلمانان را قوت نبود. پس از آن اسلام قوى شد، و مسلمانان انبوه شدند، و آیت قتال آمد، و این‏ منسوخ شد. قال بعضهم: فى هذه الایة دلالة ان على المحق ان یکف عن سب السفهاء الذین یتسرعون الى سبه مقابلة له، لأنه بمنزلة البعث على المعصیة.


کذلک زینا لکل أمة عملهمْ این بر آراستن عمل بر ایشان همچون آن مهر است بر دل ایشان، که گفت: ختم الله على‏ قلوبهمْ، بلْ طبع الله علیْها بکفْرهمْ. جاى دیگر گفت: أ فمنْ زین له سوء عمله فرآه حسنا، و معنى آنست: کما زینا لهولاء المشرکین عبادة الأوثان و طاعة الشیطان بالحرمان و الخذلان، زینا لکل امة عملهم من الخیر و الشر. و قیل: زینا لکل امة ما فرطنا علیهم من الأعمال، فأخرجناها حسنة. کأنه قال: احسنوا المجادلة، فانا امرنا کل امة بأحسن الاعمال و أزینها. «ثم إلى‏ ربهمْ مرْجعهمْ» یعنى فى الآخرة، فینبئهمْ بما کانوا یعْملون این در موضع تهدید است، یعنى یخبرهم و یجازیهم بذلک.


و أقْسموا بالله جهْد أیْمانهمْ اى اجتهدوا فى المبالغة فى الیمین. کلبى و مقاتل گفتند: هر که سوگند خورد بالله، آن جهد یمین بود. مفسران گفتند: کافران مکه از رسول خدا (ص) آیات و معجزات خواستند، گفتند: یا محمد! موسى را عصا بود که چشمهاى آب از آن عصا روان شد، و عیسى را مرده زنده کردن بود، و صالح را ناقه بود. تو نیز آیتى نماى، تا بر صدق تو گواهى دهد. رسول خدا (ص) گفت: چه خواهید از آیات؟ گفتند: این کوه صفا را زر گردان، و مردگان ما را بعضى زنده گردان تا با ما بگویند که تو بر حقى یا بر باطل، یا فریشتگان را بما نماى آشکارا، تا از بهر تو گواهى دهند. رسول (ص) گفت: اگر از آنچه میخواهید لختى بیارم، بر آن هستید که تصدیق کنید؟ ایشان سوگندان یاد کردند که تصدیق کنیم، و ایمان آریم، و مسلمانان نیز بر ایمان ایشان حریص بودند. گفتند: یا رسول الله! از خدا میخواه تا ازین آیات لختى فرو فرستد، تا مگر ایشان ایمان آرند. مصطفى (ص) همت کرد که دعا کند، و آیت و معجزات خواهد، چنان که ایشان درخواسته‏اند. جبرئیل آمد و گفت: یا محمد! الله میگوید: آنچه خواهى بتو دهم، و آیت نمایم، لکن اگر نگروند، و تصدیق نکنند، در حال عذاب فرستم، و اگر آن آیات نخواهى، در حال عذاب نفرستم، و اگر از ایشان یکى توبت کند بپذیرم. رسول خدا گفت صلى الله علیه و سلم: «بل أترکهم حتى یتوب تائبهم».


فأنزل الله عز و جل: و أقْسموا بالله جهْد أیْمانهمْ اى حلفوا لئن جاءهم النبى (ص) بآیة کما کانت الانبیاء یجی‏ء بها الى قومهم، لیومنن بها.


سوگندان یاد کردند که: اگر محمد آیتى آرد بوى بگروند. رب العالمین گفت: قلْ إنما الْآیات عنْد الله و هو القادر علیها ان شاء ارسلها. اى محمد! گوى این آیات و معجزات نزدیک الله است، اگر خواهد فرستد. «و ما یشْعرکمْ» اینجا وقف نیکو است، یعنى: و ما یدریکم ایمانهم؟ شما ایمان ایشان چه دانید؟ شما غیب ندانید.


آن گه بر سبیل ابتدا قطعى حکم کرد، و گفت: «انها» بکسر الف بر قراءت مکى و ابو عمرو، «إذا جاءتْ لا یوْمنون» البته ایشان چون آیت و معجزات بینند هم بنگروند.


قراءت باقى «انها اذا جاءت» بفتح الف، سخن در اول پیوسته، و بر این قراءت سخن در «إنما الْآیات عنْد الله» تمام شد، پس بر سبیل ابتدا گوید: «و ما یشْعرکمْ أنها إذا جاءتْ لا یوْمنون» یعنى و ما اشعرکم! چون نیک دانید شما که گرویدگان‏اید که ایشان چون آیت بینند هم بنگروند. وجهى دیگر: و ما یشعرکم لعلها اذا جاءت لا یومنون. و روا باشد که «لا» صلت نهند و زیادت، چنان که گفت: «ما منعک ألا تسْجد» یعنى: ان تسجد، «و حرام على‏ قرْیة أهْلکْناها أنهمْ لا یرْجعون» اى: یرجعون الى اهلیهم. شامى و حمزه «لا تومنون» بتا خوانند خطاب با مشرکان. میگوید: شما که مکذبان‏اید نیک دانید که چون آیت آید هم بنگروید.


و نقلب أفْئدتهمْ و أبْصارهمْ برگردانیم دلهاى ایشان، که بر آنند که اگر آیت بینند بگروند، تا اگر آیت بینند بنگروند، که در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته، و من اسقطته السوابق لم تنعشه اللواحق. میگوید: دلهاى ایشان و دیدهاى دل ایشان و خرد ایشان برگردانیم از پذیرفتن حق، و ایمان آوردن بآیات. «کما لمْ یوْمنوا به» یعنى بالقرآن و بمحمد، «أول مرة» اتتهم الآیات مثل انشقاق القمر و غیره. میگوید: دلهاشان برگردانیم تا هم چنان که باول بار که انشقاق قمر و امثال آن دیدند بنگرویدند، بدوم بار که آیات طلب کردند، و درخواستند، چون بینند هم بنگروند. کلبى گفت: «کما لمْ یوْمنوا» یعنى قوم صالح و قوم موسى و عیسى و الامم الخالیة بما سألوا من الآیات قبلها، کذلک کفار مکة لا یصدقون بها ان جاءتهم. دلیله قوله تعالى: أ و لمْ یکْفروا بما أوتی موسى‏ منْ قبْل؟! ابن عباس گفت: المرة الاولى دار الدنیا، یعنى: و نقلب افئدتهم و ابصارهم عن الایمان لو ردوا من الآخرة الى الدنیا، فلا یومنون کما لم یومنوا فى الدنیا قبل مماتهم. نظیره: «و لوْ ردوا لعادوا لما نهوا عنْه». وجهى دیگر آنست که در نوبت اول رفت، و هو اشبه الأقاویل، و الله اعلم. «و نذرهمْ فی طغْیانهمْ یعْمهون» اى فى عتوهم و ضلالتهم یترددون لا نخرجهم منها.